(( نمایشنامه خطبه غدیر ))
بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت را از وجود خود محو و نابود کند
تا غرق دریای غرور نگردد ...
داستان معروف «نحوی و کشتیبان» از دفر اول مثنوی مولانا
شخصی علم نحو را فرا گرفته بود؛ یعنی دستور زبان عربی را به خوبی میدانست لذا او را دانشمند نحوی میخواندند. او روزی سوار بر کشتی شد ولی چون خودبین و مغرور بود به کشتیبان گفت آیا تو علم نحو خواندهای ؟
او گفت : نه
نحوی گفت : «نصف عمرت را تباه نمودهای»
گفت: هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا گفت : نیم عمر تو شد بر فنا
کشتیبان از این سرزنش اندوهگین و دلشکسته شد و در آن لحظه خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت.
در این هنگام کشتیبان که شناگری میدانست به نحوی گفت : «آیا شناگری میدانی ؟»
نحوی جواب داد : نه اصلا !
گفت : کل عمرت ای نحوی فناست ز آنکه کشتی غرق در گرداب هاست
دانشمند نحوی به غرور نابجای خود پی برد و دریافت که نمیبایست آن کشتیبان را سرزنش کند، تا این چنین در پرتگاه قرار گیرد و مورد سرزنش او واقع گردد. آری او دریافت که باید محوی شد نه نحوی؛ یعنی بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت را از وجود خود محو و نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد :
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد در فنا
دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوشجواب خوبرو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو میباید نه نحو اینجا بدان گر تو محوی بیخطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر میخواندهای این زمان چون خر برین یخ ماندهای
گر تو علامه زمانی در جهان نک فنای این جهان بین وین زمان
مرد نحوی را از آن در دوختیم تا شما را نحو محو آموختیم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف در کم آمد یابی ای یار شگرف
آن سبوی آب دانشهای ماست وان خلیفه دجلهی علم خداست
ما سبوها پر به دجله میبریم گرنه خر دانیم خود را ما خریم
باری اعرابی بدان معذور بود کو ز دجله غافل و بس دور بود
گر ز دجله با خبر بودی چو ما او نبردی آن سبو را جا بجا
بلک از دجله چو واقف آمدی آن سبو را بر سر سنگی زدی
و قال النّبى صلّى اللَّه علیه و آله: انّ للَّه تعالى ملکا ینزل فی کلّ لیلة فینادى یا ابناء العشرین جدّوا و اجتهدوا یا ابناء الثّلاثین لا تغرّنکم الحیوة الدنیا و یا ابناء الاربعین ما ذا اعددتم للقاء ربّکم و یا أبناء الخمسین اتتکم النّذیر و یا ابناء الستّین زرع عن حصاده و یا ابناء السبعین نودى لکم فاجیبوا یا ابناء الثّمانین اتتکم السّاعة و انتم غافلون ثم یقول لو لا عباد رکّع و رجال خشّع و صبیان رضّع و انعام رتع لصبّت علیکم العذاب صبّا.
رسول اللَّه- صلّى اللَّه علیه و آله- فرمود: به درستى که خدا را ملکى است که در هر شب به زمین نزول مىکند. پس در میان مردم دنیا فریاد مىزند و آنها را ندا مىکند اى کسانى که بیست سال از عمر شما مىرود جدّیت و کوشش کنید. و اى کسانى که سى سال از عمر شما گذشته زندگانى دنیا شما را مغرور نکند.و اى چهل سالهها چه چیز تهیّه دیدهاید براى ملاقات حق تعالى
و پروردگار خودتان. و اى پنجاه سالهها شما را نذیر و ترساننده از عذاب آمد و به شما اعلان خطر شد. و اى شصت سالهها شما به منزله زرعى هستید که وقت درو کردن آن رسیده باشد. و اى هفتاد سالهها براى رفتن شما را صدا زدهاند و ندا کردهاند پس اجابت کنید داعى حق را و اى هشتاد سالهها قیامت آمد و شما به آن رسیدید و هنوز غافلید.
پس مىگوید: اگر نبودند بندگان کمر خمیده و مردان خاضع و خاشع و اطفال شیر خوار و حیوانات چرنده بیابان هر آینه عذابى شدید بر شما مىریخت.
ارشاد القلوب دیلمى صفحه 46
سوره صافات
(در روز قیامت) (و خطاب شود که) اینک ستمکاران را حاضر کنید با همسران (یا پیروان) و آنچه معبود ایشان بود، (22)
و در آن هنگامه برخى از آنان به بعضى دیگر رو نموده (یعنى مرءوسین با رؤسا) سؤال و جواب کنند. (27)
گویند: شما بودید که از سمت راست (و چپ براى فریب) ما مىآمدید. (28)
آنها جواب دهند (که به ما مربوط نیست) بلکه شما خود ایمان نیاوردید. (29)
و ما بر شما تسلط و حجتى نداشتیم بلکه شما خودتان طاغى و سرکش مردمى بودید. (30)
پس امروز بر همه ما وعده (انتقام) خدایمان حتمى است، و البته عذاب را خواهیم چشید. (31)
و ما شما را بدین سبب گمراه کردیم که خود گمراه بودیم. (32)
و در آن روز آنها همه در عذاب مشترکند. (33)
ما چنین از بد کاران انتقام مىکشیم. (34)
پیشوایان و پیروان گمراه !
در آیات فوق و آیات دیگر قرآن مجید اشاراتى پر معنى به مخاصمه رهبران و پیروان گمراه در روز قیامت یا در جهنم آمده است . این هشدارى است آموزنده به همه کسانى که عقل و دین خود را در اختیار رهبران گمراه مى گذارند. در آن روز گر چه هر کدام سعى مى کنند از دیگرى برائت جویند، و حتى گناه خود را به گردن او بیندازند، آنها به سرزنش یکدیگر بر مى خیزند و هر یک اصرار دارد گناه خویش را به گردن دیگرى بیندازد، دنباله روان رؤ ساء و پیشوایان خود را مقصر مى شمرند، و پیشوایان پیروان خود را، پیروان گمراه به پیشوایان گمراه کننده خود مى گویند: شما شیطان صفتان از طریق نصیحت و خیرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدایت و راهنمائى به سراغ ما مى آمدید اما جز مکر و فریب چیزى در کار شما نبود! (قالوا انکم کنتم تاتوننا عن الیمین ). ما که به حکم فطرت طالب نیکیها و پاکیها و سعادتها بودیم دعوت شما را لبیک گفتیم ، بیخبر از اینکه در پشت این چهره خیرخواهانه چهره دیوسیرتى نهفته است که ما را به پرتگاه بدبختى مى کشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است ، ما جز حسن نیت و پاکدلى سرمایه اى نداشتیم و شما دیو سیرتان دروغگو نیز جز فریب و نیرنگ چیزى در بساط نداشتید!. . به هر حال پیشوایان آنها نیز سکوت نخواهند کرد و در پاسخ مى گویند: شما خودتان اهل ایمان نبودید! (قالوا بل لم تکونوا مؤ منین ). اگر مزاج شما آماده انحراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شیطنت نبودید، کجا به سراغ ما مى آمدید؟ چرا به دعوت انبیا و نیکان و پاکان پاسخ نگفتید؟ و همینکه ما یک اشارت کردیم با سر دویدید؟ پس معلوم مى شود عیب در خود شما است ، بروید و خودتان را ملامت کنید و هر چه لعن و نفرین دارید بر خود بفرستید! دلیل ما روشن است ما هیچگونه سلطه اى بر شما نداشتیم و زور و اجبارى در کار نبود! (و ما کان لنا علیکم من سلطان ) بلکه خود شما قومى طغیانگر و متجاوز بودید و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختیتان شد (بل کنتم قوما طاغین ). و چه دردناک است که انسان ببیند رهبر و پیشواى او که یک عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم کرده سپس اینگونه از او بیزارى مى جوید و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خویش را به کلى تبرئه مى کند؟! حقیقت این است که هر کدام از این دو گروه از جهتى راست مى گویند، نه اینها بى گناهند و نه آنها، از آنها اغواگرى و شیطنت بود و از اینها اغواپذیرى و تسلیم !
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرمود:
ان الناس اءربعة : رجل یعلم و یعلم انه یعلم فذاک مرشد عالم فاتبعوه ، و رجل یعلم ولا یعلم انه یعلم فذاک غافل فاءیقظوه ، و رجل لایعلم و یعلم انه لا یعلم فذاک جاهل فعلموه ، و رجل لا یعلم انه لا یعلم فذلک ضال فارشدوه ...
(بحار / ج 1، 195 - عوالى اللئالى / ج 4)
مردم چهار دسته اند:
1 - کسى که مى داند، و مى داند که مى داند. او راهنما و دانشمند است ، از او پیروى نمائید.
2 - کسى که مى داند، و نمى داند که می داند. او عاقل است ، وى را بیدار نمائید.
3 - کسى که نمى داند، و مى داند که نمى داند. او جاهل و نادان است . (جهل بسیط دارد) او را بیاموزید.
4 - کسى که نمى داند، و نمى داند که نمى داند (جهل مرکب دارد) او گمراه است ، ارشادش نمائید.
پیامبر خدا (ص):
ای علی ششصد هزارگوسفند می خواهی یا شیصد هزار دینار یا ششصد هزارجمله ؟
عرض کرد : ای رسول خدا ، ششصد هزار جمله .
پیامبر فرمود: آن ششصد هزار جمله را در شش جمله جمع ( خلاصه ) می کنم .
ای علی ، هرگاه دیدی مردم به فضائل و مستحبات می پردازند ، تو به کامل کردن فرائض بپرداز.
و هرگاه دیدی مردم سر گرم کار دنیایند ، تو سرگرم آخرت شو .
و هرگاه دیدی مردم به عیب های مردم می پردازند ، تو به عیب های خودت بپرداز .
و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا می پردازند ، تو به آراستن آخرت بپرداز.
و هرگاه دیدی مردم به زیادی عمل می پردازند ، تو به خالص کردن عمل بپرداز.
و هر گاه دیدی مردم به خلق متوسل می شوند ، تو به خالق متوسل شو .
حکایت اول: «عیبجویی»
از شیخ اجل سعدی در گلستان حکایت است:
یکی از بزرگان از پارسایی پرسید: «نظر تو در مورد فلان عابد چیست که مردم درباره او سخنها میگویند و در غیاب او، از او عیبجویی میکنند؟» پارسا گفت: «در ظاهر او عیبی نمیبینم و در مورد باطنش نیز آگاهی ندارم».
این حکایت سعدی، در مقام نکوهش عیبجویی است. عیبجویی صفتی ناپسند و زشت است که در آموزههای دینی، آدمی را از آن بر حذرداشتهاند. عیبجویی آنگاه زشتی بیشتری مییابد که تمام عیبهایی را که شخص عیبجو از دیگران برمیشمارد، در او نیز نهفته باشد. علی علیهالسلام در روایتی میفرماید:
بزرگترین عیب، آن است که به عیب دیگران مشغول شوی، در حالی که همان عیب در تو وجود دارد.
بیهقی نیز گفته است:
میبینم که هر آدمیزادی عیب دیگری را میبیند و از عیبی که خود بدان گرفتار است، نابینا میماند و میبینم که هر مردی، عیبهایش بر وی پوشیده است و عیبی که برادرش راست، بر وی آشکار میگردد.
در واقع، انسان عاقل و پارسا، همواره در حال تهذیبنفس خویش است و فرصت پرداختن به عیبهای مردم را ندارد؛ زیرا این خصلت ناپسند را دور از انسانیت و خیرخواهی میداند. تا مطمئن نشده است که خود در نهادش عیبی ندارد، عیب دیگران را نمیجوید و البته رسیدن به چنین مرتبه و اطمینانی بر همگان آسان نیست.
عیسی مسیح علیهالسلام میگوید:
از کسی ایراد نگیرید تا از شما هم ایراد نگیرند. چون هرطور که با دیگران رفتار کنید، آنها هم همانگونه با شما رفتار خواهند کرد. چرا پر کاهی که در چشم دوستت هست، میبینی، ولی تیر چوبی که در چشم خودت هست، نمیبینی؟
دلیل دیگری که موجب میشود انسانهای پرهیزکار و دوراندیش بهدنبال عیب دیگران نباشند، اصل ناآگاهی آدمی از باطن انسانهاست. یعنی آنها بر این باورند که ای بسا همانی که تصمیم به عیبجویی از او دارند، در حقیقت، از ایشان برتر و نزد خداوند آبرومندتر باشد. حضرت علی علیهالسلام دراینباره، سخنی دلنشین دارد. ایشان میفرماید:
ای بنده خدا، در عیبجویی و بدگویی، از هیچ کس عجله مکن؛ زیرا چه بسا او از آمرزیدهشدگان باشد. بر نفس خود نیز از گناه، بهخاطر کوچکی آن ایمن و آسوده مباش که شاید بر اثر آن معذب و گرفتار باشی و هر که از شما عیب و بدی غیر خود را میداند، باید که از عیبجویی بپرهیزد؛ زیرا او خوب میداند که خود نیز به چه عیبهایی گرفتار است.
مولانا دراینباره سروده است:
ای خُنک جانی که عیب خویش دید هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
عیب کردن خویش را داروی اوست چون شکسته گشت جای «اِرْحَموا»ست
گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبو که آن عیب از تو گردد نیز فاش
منبع :http://www.hawzah.net/HAWZAH/Magazines/MagArt.aspx?id=35517