سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یاوران مهدی (عج)
آخرین مطالب

» آدرس جدید وبلاگ لیلة القدر ( چهارشنبه 103/2/12 )
» بعد سیاسی و اجتماعی حج ( چهارشنبه 103/2/12 )
» راز نهفته در ذکر "تلبیه" ( چهارشنبه 103/2/12 )
» دستورالعمل عرفانی سفر حج ( چهارشنبه 103/2/12 )
» پیامک های حج ( چهارشنبه 103/2/12 )
» دعوت عبادی و معنوی ( چهارشنبه 103/2/12 )
» عرفات، سرزمین اشک و دعا ( چهارشنبه 103/2/12 )
» دانلود کلیپ حج ابراهیمی ( چهارشنبه 103/2/12 )
» مکّه مکرّمه ( پشت زمینه سه بعدی و متحرک ) ( چهارشنبه 103/2/12 )

لوگوها


(( نمایشنامه خطبه غدیر ))


  • تاریخ ارسال : جمعه 89/9/12, 9:43 صبح
  • دسته بندی :
  • نویسنده : لیلة القدر

کاروان ابا عبدالله الحسین علیه السلام از مکه تا کربلا، هر روز با ماجرایی روبرو می شود. آن روزی که ابا عبدالله یازده پرچم را به دست هر یک از فرماندهانش داد و دوازدهمین آنها بی هیچ صاحبی بر زمین ماند. چند نفر از اصحاب و یاران حضرت، تقاضای برداشتن آن را کردند. حضرت با ملاطفت و مهربانی تقاضای آنها را نپذیرفت و فرمود:

یاتی ایها صاحبتها. صاحب این پرچم خواهد آمد 

و بدنبال آن نامه ای برای حبیب بن مظاهر نوشت که چنین بود:

از حسین پسر علی ابن ابیطالب به حبیب ابن مظاهر، مردی فقیه و دانشمند.

ای حبیب تو خویشاوندی ما را با رسول خدا خوب میدانی و ما را بهتر از دیگران میشناسی تو انسانی آزاده و غیرتمندی،

پس جان خود را از ما دریغ مکن که روز قیامت، رسول خدا پاداش ترا خواهد داد.

این نامه در آن دوران خفتان و وحشت کوفه، به دست حبیب 75 ساله رسید که او همراه همسر سالخورده اش در خانه ای نا معلوم که متعلق به یکی از بستگانشان بود، به سر میبردند.

آن روز درب خانه زده شد، آن دو بر سر سفره نشسته بودند که بار دوم، حبیب خود را به پشت در رساند که از شکاف در، یکی از یاران حضرت را دید که نامه ای به حبیب داد و با سرعت از آنجا رفت. حبیب درب را بست، از دیدن دستخط امام و نام امام چندین بار گریه کرد و نامه را بر روی چشمانش گذاشت.

تا دو سه روز بعد از نامه،به هیچ کس جز همسرش چیزی نگفت، گاهی به فکرش میرسید که از کوفه بگریزد و به حسین برسد ولی این فکر را نیز از همسرش هم مخفی می کرد. تا اینکه روزی با سرزنش همسرش روبروشد که چرا به یاری پسر نمی روی؛ حبیب به او گفت که چنین تصمیمی دارم، ای همسرم به زودی چشمت را روشن خواهم کرد و این محاسن سپید را به خون گلویم رنگین می کنم. حبیب عصر آن روز به صورت ناشناسی از خانه بیرون رفت. با دوست دیرینه خود مسلم بن عوسجه ملاقاتی کرد و قراری گذاشت و اسب و شمشیر خود را به غلامش داد تا در بیرون شهر و پشت نخلستان منتظر او باشد و آنها را به او تحویل دهد. حبیب آن شب با همسرش وداع نمود و خانه را ترک کرد.

شبانه این یاران با هم راهها را می پیمودند و روزها در مخفی گاه بودند تا صبح روز پنجم و یا ششم محرم خیمه هایی از دور پیدا شد که در زیر اشعه آفتاب صبحگاهی می درخشید. چند روزی بود که حسین ابن علی و اهل بیت و دوستانش در آنجا آمده بودند. کربلا آنجا بود که بالاخره به آنجا حبیب رسید.

نکته – بعضی از مورخین ورود حبیب به کربلا را قبل از رسیدن حسین ابن علی گفته اند و بعضی ها بعد از آن!

منابع: معالی السبطین، ج 1، ص 37.


لطفا به اشتراک بزارید تا همه استفاده کنند

  ارسال به نت ایران   محبوب کن - فیس نما     ارسال به کلوب   افسران   ارسال به افسران ولایت     شبکه اجتمایی سنگریها  


تبلیغات