(( نمایشنامه خطبه غدیر ))
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم!
مدتهاست دلم برای جایی تنگ است، جایی که نمی یابمش،
بی تابی می کند درون سینه ام، آرام می خواهد و نمی تواند آرام گیرد.
می رود و می جوید و نمی یابد آرامگاهش را
بیهوده بار می بندم و به جاده می زنم، شاید آنجا باشد جایی که دلم
می جوید، می رسم به مقصد و هنوز دل...
نه نه نه... اینها را نمی گویم... اینها را نمی خواهم... دلم جای
دیگری می جوید و هوای دیگری، آنجا که تمام دلها آرام می گیرد،
حریم دلهای شکسته و چشمان تر را می گویم...
بی اذن تو کجا بیایم که راه ندارم به سویت... جای سیه رویان نیست
حرمت، اما... جای تنگ دلان و داغ بر دل نشستگان هست، اگر کم
شکسته است بسیارش بشکن و راهیم کن
آقا... امشب گریز آهوانه من را پناه باش!
http://www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/sahra_saboor/memid/625818/offset/0